رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

خوراکی ترین نی نی دنیا

رهام آماده سرکار رفتن میشود

قراره از اول خرداد من برم سرکار و پسر خوشگلم  تنها میمونه خیلی از اینکه مجبورم تنها بذارمش ناراحتم ولی فکر می کنم پسرم بیش از هرکس دیگه ای به من کمک میکنه و مامان جون عزیزش که قبول کرده این شیطونک رو نگه داره می دونم که وقتی بزرگ بشه یه پسر بازیگوش  و بلا میشه عزیزم میخوام همیشه بدونی که من و بابا خیلی دوست داریم و همیشه تلاش میکنیم که تو خوشحال  و   باشی   ...
28 ارديبهشت 1390

خیر و شر (قسمت دوم)

خير و شر (قسمت دوم) «شر» همينکه «خير» را ديد گفت:  اوه، آقاي «خير»، رسيدم به خير، کجا مي خواهي بروي؟ «خير» گفت: مي بينم که تو هم بارو بنديل خود را بسته اي! «شر» گفت: من هم از اين شهر خسته شدم، مي خواهم بروم يک جاي خوبي، اما تو چکار مي خواهي بکني؟ «خير» گفت: مي روم ببينم چه مي شود؛ مراروزيي هست و خواهد رسيد. «شر» گفت: مبارک است، ولي من مي خواهم اول به شهر «جابلقا» بروم، آنجا همه چيز هست و از همه جا بهتر است. «خير» گفت: اسمش را شنيده ام. «شر» گفت: شنيدن کي بود مانند ديدن؟ من آنجا را ديده ام، آنجا هر چه دلت بخواهد پي...
27 ارديبهشت 1390

رهام 4 ماهش شد

دیروز یعنی ٢٦/٠٢/١٣٩٠ پسر قشنگم ٤ ماهه شد و بردیمش مرکز بهداشت تا واکسن ٤ ماهگیشو که خیلی هم دردناک بود بزن آقا رهام که از همه جا بی خبر بود خوشحال وخندان داشت تو بغل مامان جون حرف میزد و آغون می گفت و میخندید که سوزن وارد پای خوشگلش شد و تازه فهمید که چه خبر شده و خلاصه تا تونست گریه کرد منم هی بغلش کردم و قربونش رفتم   تا رسیدیم خونه و بهش استامینوفن دادم تا کمی آروم شد و خوابید ولی شب تب کرد و حسابی اشک ریخت و دل من و باباش خون شد.الهی قربونش برم پسرمو ایشالا زودتر دردش خوب بشه ...
27 ارديبهشت 1390

معرفی کتاب

سلام به همه مامانا و نی نی  های عزیز من و مامان تصمیم گرفتیم از امروز کتابهای قشنگی که خودمون خوندیم و داریم رو به شما هم معرفی کنیم امیدوارم شما هم دوست داشته باشید فکرهاي بکر کيتي نام نويسنده / شاعر : بل موني موضوع :   داستان                                                             قيمت کتاب : 120...
18 ارديبهشت 1390

خير و شر (قسمت اول)

  خير و شر (قسمت اول) روزي بود و روزگاري بود صدها سال پيش از اين، يک روز بچه ها جمع شده بودند و بازي مي کردند. بازي ايشان يک «رئيس» لازم داشت. براي انتخاب رئيس قرعه کشيدند و نام «شر» درآمد. «شر» نام يکي از بچه ها بود. بچه ها از «شر» راضي نبودند، چونکه او را مي شناختند و بارها ديده بودند که هر وقت«شر» «اوسا « مي شود زورگويي مي کند و زير بار حرف حسابي نمي رود و مي خواهد بزرگي به خرج ديگران بدهد . اين بود که بچه ها يک صدا گفتند:«نه، ما اين قرعه کشي را قبول نداريم، ما «شر « را قبول نداريم، اشتباه شده و بايد دوباره از س...
18 ارديبهشت 1390

تولد بابا

دوستان عزيز اين آقاي خوش تيپي كه ميبينين باباي منه در شب تولدش به من افتخار داده و كلي عكس گرفتيم كه  الان مي خوايم باهم ببينيمش: اين اوليشه من و بابا و خرسي له شده من و نيمي از بابا و خرسي در حال له شدن من و آغوش خرسي من و بابا بدون خرسي بابا كه با خوشحالي منو بغل كرده در اين تولد فقط من و بابا و خرسي بوديم و مامان نقش عكاس را بازي مي كرد   ...
14 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

با سلام دوباره اينا عكساي اولين 13 به در عمرمه كه با عمه ها و مامان جونم رفته بوديم پارك و حسابي خوش گذروني كرديم اينجا من سوار سرسره شدم و آفتاب هم تو چشممه   اينجا چون من خيلي كوچولو هستم با عمه مرضيه سوار سرسره شدم و من و بابا در حال تاب سواري و در آخر بابا در حال سر دادن من   ...
14 ارديبهشت 1390