رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

خوراکی ترین نی نی دنیا

دلتنگی

دیگه کلا نامید شده بودم سلام دوستای گلم از همه ممنونم که با وجود آپ نبودن ما اینهمه بهمون لطف داشتید و به ما سر میزدید اما عمرا نمی تونید فکر کنید چه اتفاقاتی برای من و رهام جون افتاده بود  یه اتفاق بد.......... اونم این بود که رهام به دلیل رفتن به مهد و سرماخوردگی های مداوم و تشخیص نادرست دکترا دچار عفونت شدید ریه شد و ٤ روز در بیمارستان مهر تهران بستری شد نمیتونم براتون بگم چه بلایی سرم اومد دقیقا دوم دیماه ساعت ٥ بعد از ظهر بستری شد شب قبل از بستری به اندازه ای حالش بد بود که من هیچ امیدی برای بهبودش نداشتم همه این مشکلات باعث شده بود که من رمز ورود وبلاگ رو فراموش کنم و نتونم چیزی بنویسم و حتی حوصله اومدن ت...
25 بهمن 1390

پسرک 8 ماهه من

الهی قربونت برم مامانی از شیرین کاریهای این چندروز برات بگم شما از ابتدای ٧ ماهگی خیلی خوب و خوشگل سینه خیز میرفتی اما حالا حدود ٢ هفته هست که ٤ دست و پا میری و خیلی سریع هم داری پیشرفت میکنی دیروز خونه مامان جون بتول بودیم که دیدم غیب شدی تا برگشتم دنبالت بگردم مامان جون صدام زد و گفت:چشمت روشن داره از پله ها بالا میره من صدات کردم و گفتم:رهام کجا میری؟شما هم برگشتی و اون خنده خوشگلتو نثارم کردی و با شوق زیادی بالا رفتن رو ادامه دادی خدایا باورم نمیشه اینقد بزرگ شدی عسلم                    ...
1 مهر 1390

ما بر گشتیم

بالاخره بعد از کلی گرفتاری ما برگشتیم اینکه من نمی تونستم وب پسر گلم رو به روز کنم علت اولش شیطنتهای بی پایان رهام بود و اینکه هیچ وقتی به من نمیداد تا بتونم پشت سیستم بشینم و براش مطلب بذارم البته بیکار نبودم و سعی کردم تا می تونم ازش عکس بگیرم و از کاراش یادداشت بردارم تا وقتی فرصت پیدا کردم چیزی از قلم نیفته اواخر خرداد ماه عمه مرضیه برای رهام اسباب بازی خرید تا بتونه اونا رو به جای دندون گیرش که اصلا دوسش نداشت بخوره عکساشو ببینید تو عکس بعدی داره با دقت به آقا موشه نگاه میکنه در این قسمت تصمیم می گیره بخورتش اینجا انگار داره میگه مامان هرچی میخورمش تموم نمیشه ببین!!!!! و اینم آخرین...
26 شهريور 1390

رهام و دبه ی آب

نی نی شگفت انگیز من در ابتدا لازم به توضیح هست که ما در شهر مقدس قم زندگی میکنیم و در اینجا به علت بدی آب مردم یا از دستگاه آب شیرین کن استفاده میکنند و یا آب می خرند امروز بعد از اینکه عکس رهام رو در جعبه ال سی دی برای مسابقه فرستادم رهام و پدرش آماده شدند که برن آب بخرن و من موفق شدم خوشمزه ترین عکس رو ازش بندازم بنابراین تصمیم گرفتم عکس ارسالی برای مسابقه را تغییر بدهم نظر شما چیه؟ ...
26 تير 1390

بدون عنوان

بالاخره طلسم شکسته شد و ومن تونستم بعد از این همه وقت بیام سراغ وب پسر گلم عزیزم توی این ماه خیلی کارای جدیدی یاد گرفتی مثلا غلت میزنی با صدای بلند میخندی  و دل من و باباتو شاد میکنی من معذرت می خوام که نتونستم زودتر وب شما رو به روز کنم به زودی عکسای تولدت رو میذارم عاشقتم عزیزم ...
27 خرداد 1390

رهام و خونه مامان جون

پسر قشنگم امروز ٣ روز که من میام سرکار و تو صبحها تنهایی می ری خونه مامان جون.البته شما خیلی آقایی و اصلا مامان جون اذیت نمی کنی ولی من خیلی دلم برات تنگ میشه وهمش حواسم به خونه ست همش میگم الان خوابیده یا گرسنه شده یا داره شیطونی میکنه و میخنده خلاصه که خیلی دلتنگت میشم  عسلم ...
3 خرداد 1390

رهام و اولین شیر خشک

دیروز صبح بابا امیر با دکتر  صحبت کرد و بهش گفت که مرخصی من (یعنی مامان رهام) تمام شده و باید برم سر کار حالا ما به پسرمون  چی بدیم بخوره که گشنه  نمونه دکتر گفت که برای غذای کمکی هنوز زوده بنابراین من شیر خشک را توصیه می کنم خلاصه بابا امیر رفت برای شما گل پسرم شیر خشک خرید و امروز صبح من اولین شیشه شیر را برات درست کردم و تو که خیلی بلایی شیر رو نخوردی  یعنی بعد از اینکه حسابی نق و نوق کردی یکمی شیر خوردی الهی برات بمیرم که مجبور شدی چیزی که دوست نداری بخوری ...
29 ارديبهشت 1390

رهام آماده سرکار رفتن میشود

قراره از اول خرداد من برم سرکار و پسر خوشگلم  تنها میمونه خیلی از اینکه مجبورم تنها بذارمش ناراحتم ولی فکر می کنم پسرم بیش از هرکس دیگه ای به من کمک میکنه و مامان جون عزیزش که قبول کرده این شیطونک رو نگه داره می دونم که وقتی بزرگ بشه یه پسر بازیگوش  و بلا میشه عزیزم میخوام همیشه بدونی که من و بابا خیلی دوست داریم و همیشه تلاش میکنیم که تو خوشحال  و   باشی   ...
28 ارديبهشت 1390
1