رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خوراکی ترین نی نی دنیا

دلتنگی

دیگه کلا نامید شده بودم سلام دوستای گلم از همه ممنونم که با وجود آپ نبودن ما اینهمه بهمون لطف داشتید و به ما سر میزدید اما عمرا نمی تونید فکر کنید چه اتفاقاتی برای من و رهام جون افتاده بود  یه اتفاق بد.......... اونم این بود که رهام به دلیل رفتن به مهد و سرماخوردگی های مداوم و تشخیص نادرست دکترا دچار عفونت شدید ریه شد و ٤ روز در بیمارستان مهر تهران بستری شد نمیتونم براتون بگم چه بلایی سرم اومد دقیقا دوم دیماه ساعت ٥ بعد از ظهر بستری شد شب قبل از بستری به اندازه ای حالش بد بود که من هیچ امیدی برای بهبودش نداشتم همه این مشکلات باعث شده بود که من رمز ورود وبلاگ رو فراموش کنم و نتونم چیزی بنویسم و حتی حوصله اومدن ت...
25 بهمن 1390

شیرین مادر

تو مطلب ما برگشتیم گفته بودم که از شیرین کاریهای رهام کلی عکس گرفتم که کم کم براش تو وبلاگش میذارم تو این عکسا انگار رهام میدونه که با جمع کردنه دهنش باعث میشه لپاش بره تو یعنی سوراخ بشه و دل من براش ضعف کنه البته داره با نگاه کردن حرکت پرده ادا در میاره   ...
4 مهر 1390

پسرک 8 ماهه من

الهی قربونت برم مامانی از شیرین کاریهای این چندروز برات بگم شما از ابتدای ٧ ماهگی خیلی خوب و خوشگل سینه خیز میرفتی اما حالا حدود ٢ هفته هست که ٤ دست و پا میری و خیلی سریع هم داری پیشرفت میکنی دیروز خونه مامان جون بتول بودیم که دیدم غیب شدی تا برگشتم دنبالت بگردم مامان جون صدام زد و گفت:چشمت روشن داره از پله ها بالا میره من صدات کردم و گفتم:رهام کجا میری؟شما هم برگشتی و اون خنده خوشگلتو نثارم کردی و با شوق زیادی بالا رفتن رو ادامه دادی خدایا باورم نمیشه اینقد بزرگ شدی عسلم                    ...
1 مهر 1390

رهام و یک خربزه بزرگ

یکی از روزهای ماه رمضان ما برای افطار رفتیم خونه مامان جون قرار بود دایی مهدی و خاله زهرا و خاله انسی بیان خونه مامان جون و ما زودتر رفته بودیم که مثلا به مامان جون کمک کنیم اما مگه رهام گذاشت تا تونست شیطونی کرد و ما مشغول سرگرم کردن رهام بودیم که آقاجون با یک خربزه بزرگ  اومد خونه.همه گفتن این خربزه قد رهامه و باید باهم عکس یادگاری بگیرن این شد که چندتا عکس یادگاری با خربزه گرفتیم و بعدشم جای دوستان خالی تا آخر نوش جان کردیم عکساشو ببینید       ...
27 شهريور 1390

عکس پسرخاله ها

اوایل تیرماه خاله های رهام اومدن قم و آقا رهام که خونه مامان جون کلی واسه خودش حال میکرد روزهای خیلی قشنگی رو با دختر خاله ها و پسر خاله هاش شروع کرد از اونجایی که اونا خیلی رهام رو دوست داشتن از صبح که رهام میرفت خونه مامان جون یه فیلم تمام عیار شروع میشد هرکسی به نحوی از شیرین کاری های رهام عکس و فیلم میگرفت ظهر که میرسیدم کارم بلوتوث کردن عکسا و فیلما بود یکی از حمامش فیلم میگرفت یکی از خندیدنش یکی از گریه کردنش خلاصه همه رو گذاشته بود سرکار این عکسایی که با پسرخاله هاش گرفته از سمت راست محسن و رهام و علی رهام و محسن رهام و علی ...
27 شهريور 1390

ما بر گشتیم

بالاخره بعد از کلی گرفتاری ما برگشتیم اینکه من نمی تونستم وب پسر گلم رو به روز کنم علت اولش شیطنتهای بی پایان رهام بود و اینکه هیچ وقتی به من نمیداد تا بتونم پشت سیستم بشینم و براش مطلب بذارم البته بیکار نبودم و سعی کردم تا می تونم ازش عکس بگیرم و از کاراش یادداشت بردارم تا وقتی فرصت پیدا کردم چیزی از قلم نیفته اواخر خرداد ماه عمه مرضیه برای رهام اسباب بازی خرید تا بتونه اونا رو به جای دندون گیرش که اصلا دوسش نداشت بخوره عکساشو ببینید تو عکس بعدی داره با دقت به آقا موشه نگاه میکنه در این قسمت تصمیم می گیره بخورتش اینجا انگار داره میگه مامان هرچی میخورمش تموم نمیشه ببین!!!!! و اینم آخرین...
26 شهريور 1390

رهام و دبه ی آب

نی نی شگفت انگیز من در ابتدا لازم به توضیح هست که ما در شهر مقدس قم زندگی میکنیم و در اینجا به علت بدی آب مردم یا از دستگاه آب شیرین کن استفاده میکنند و یا آب می خرند امروز بعد از اینکه عکس رهام رو در جعبه ال سی دی برای مسابقه فرستادم رهام و پدرش آماده شدند که برن آب بخرن و من موفق شدم خوشمزه ترین عکس رو ازش بندازم بنابراین تصمیم گرفتم عکس ارسالی برای مسابقه را تغییر بدهم نظر شما چیه؟ ...
26 تير 1390